آتش در نیستان یاد تصویر ماه در چشمه!

باران می بارد!

روی ابر کاموایی حجیم باد های رویایی زیر سرم…

سیل سخت می شوید روستای لب رود وجودم…

من عقاب رویاهای دیوار صاف و ساده امید ! تو پرنده پرستو!

و من نمی دانستم که کلاغ های مهاجر این دایره دوار بغض دیوار صوت ترس و اعتماد خانه احساست را می شکنند!

گویا همسایه شاعرم با خبر بود ! گویا او میدانست که کلاغ ها شعله معرکه جهنم آرزوی چشم تو را می آوردند ! همان هیمه آتش سوختن یادم در چشم یادت!

و باد پر سیاهی کلاغ های مشکین ایام، میزند رنگ ابر کثیف مهر تکرار نبود را بر ماه سپید رخ آبی ات ! و من کیش می شوم در زمین خیس اندوه سیاهی نبود آبی مهتاب!

چشمت، چشمه، کعبه، خال!

روحم، زنگ، سپید، دچار!

و خفه می شود صدای حرکت آرام پرستو در پمپ قرمز رنگ؛ شاید در اوجی پنهان شده! کنار عقاب!

باید می شد؛ از ترس، پنهان، اما نه، نشد! پر شد و سوار بر بال غرور!

عقاب…

آرام

در حجم شعر

سقوط

می کند….

پس و پیش می شوم در درگاه نگارین او! هیچ می شوم در مقام مکس پاندول ساعت! از هیچ تر، پوچ!

و تمام می شوم در نوشتنم در رمان دریچه بی انتهای نبود! بی صدا، من دچار، من هیچ، بلاتکلیف!


پ.ن: مربوط به گذشته که به حال نیز سرایت دارد… به امید او!

سن فقط یه عدده؟!

سلام دنیا!

مترونامه

پاسخی بنویس:

آدرس ایمیل جای منتشر نخواهد شد.

Site Footer

Sliding Sidebar